تيانا عمر مامان و باباتيانا عمر مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

تیانا عمر مامان و بابا

دلتنگي ماماني

عشقم عزيزم سلام الهي كه من فدات بشم خوبي دخترم ؟ من كه ثانيه به ثانيه انتظارم واسه ديدن و بغل گرفتنت بيشتر ميشه . ديروز اولين باران پاييزي باريد و بهمراه اون چشماي منم بيكار ننشستن ميدوني چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اخه دلم خيلي گرفته بود ،با بابايي رفتيم بيرون و من تو ماشين منتظر بابايي نشستم تا كارش رو انجام بده داشتم باهات حرف ميزدم كه باران باريد يهو زدم زير گريه اخه چيزي نمونده تا بياي و لمست كنم و،دلم واسه تكون خوردناي تو دلي تنگ ميشه برا حرف زدنا و.............. و ديگه معلوم نيست من بتونم طعم 2باره مادر شدن و بچشم زير باران از خدا خواستو به همه اونايي كه ني ني ندارن خدا يه ني ني بده  و تو هيچ وقت مريض نشي  و ازم ج...
30 مهر 1391

9 ماهگي تيانا

دخترم ملكه زندگيم سلام عزيزم از تكونايي كه ميخوري معلومه حالت حسابي خوبه خدا رو شكر عزيزم اما اين روزها به من سخت تر و سخت تر ميگ/ذره اما به خاطر تو عزيزم تحمل ميكنم چيز ديگه اي نمونده فقط 25 روز ديگه مونده تا بگيرمت تو بغلم دكتر هم از وضعيت جفتمون راضيه، اميدوارم خوب تونسته باشم بهت رسيده باشم عزيز دلم بيصبرانه منتظرتيم دختر پاييزي من
26 مهر 1391

ببعي تيانا

سلام عشقم مامانی خوبی ؟ اینروزا خیلی اذیتم و کلافه . کلاسای بابایی شروع شد و من و تو فرصت بیشتری داریم تا با هم خلوت کنیم قربونت برم الهی امروز رفتیم مجتمع زیتون و این ببعی ناز رو برات خریديم مبارکت باشه قند عسلم رو سيسمونيت تخت نبود چون خونمون كوچيكه و جا نداشتيم نذاشتم مادر واست بخره .گهوارتم جمع بود . نشد كه ازش عكس بندازم انقدر سخت میگذره که الان دستم خواب رفته و قدرت بیشتر نوشتن رو ندارم ببخش عزیزم ...
16 مهر 1391

سيسموني تياناي من

روز سيسموني يادم رفت عكس بندازم يه سريشون رو دوباره چيدم و يه سري از عكسها رو هم از روي فيلم انداختم بريم ادامه مطلب اينو خاله نرگس برات خريده اينو خاله ميترا هديه داد اينو خاله جميله داده بهت لباسها رو چون كاور زدم زياد واضح نيستن حوله و ليف حمام كاپشن اينام قليه ماهي و اش ابغوره يه سري از وسايل از قلم افتاده اما اميدوارم كه دوست داشته باشي و با لذت ازشون استفاده كني   ...
13 مهر 1391

دختر 33 هفته اي من

عشقم سلام دختر 33 هفته اي من امروز 10 مهر 91 نوبت دكتر داشتم  و قرار بود تاريخ سزارين رو دكتر بهم بده بعد از انتظار دكتر ويزيتم كرد و از وضعيت من و تو راضي بود بعداز حساب كتاب كردن دكتر نوبت سزارين رو 21 ابان 91 اعلام كرد و روز بيستم بايد بستري بشم تا بيست و يكم تو رو بذارن تو بغلم . با اين حساب 40 روز ديگه بايد انتظار بكشم گل قشنگم دوست دارم ماماني   ...
11 مهر 1391

جشن سيسموني تيانا

سلام دردونه زندگي تنها بهانه خوشبختي ،روز با اميد بودن تو اغاز و با لذت وجود تو به پايان ميرسد و خوشبختي ما با حس بودنت به اوج ميرسد . ديروز 7/7/91 روز جشن سيسموني تو بود تا اقا جون و مادر جون وسايلايي رو كه زحمت كشيده بودن و بهت تقديم كنن. چند روزي كه اوضاع مرتب بودن خونمون ريخته بهم اخه صاحب خونه داره كمد ديواري برامون نصب ميكنه و از اونجايي كه خونه بهم ريخته بود جشن رو خونه مادر برپا كرديم ،نسبتا شلوغ بود و خيلي مراسم خوبي داشتيم . اما از اونجا كه من نفس كشيدن هم برام سخت شده و نميتونم راحت باشم به كل فراموش كردم كه از وسايلهات عكس بگيرم و به خاطر اين قضيه اعصابم ريخته بهم . تا كمد نصب شه وسايلا رو مياريم وبابا قول دا...
8 مهر 1391
1